۱. فلسفه علم چیست؟ پرسش‌های بسته و پرسش‌های باز

در اپیزود نخست از پادکست «فلسفه علم» به اجمال درباره مفهوم «فلسفه» و«علم» گفتیم و در نهایت ترکیب این دو مفهوم را که دانشی جدید است و «فلسفه علم» نام دارد تعریف کردیم. پادکست فلسفه علم تلاشی است کوچک برای درک مفاهیم بزرگ و ارزشمند فلسفه علم.

 

قسمت اول پادکست فلسفه علم

موضوع این قسمت: فلسفه چیست؟ علم چیست؟ پرسش‌های بسته و پرسش‌های باز

راوی: امیرحسن موسوی

با حضور: سیاوش صفاریان‌پور، پژمان نوروزی

ویرایش متن پیاده‌سازی شده: سهیلا علایی

 

خلاصه‌ای از مباحث مطرح شده در این قسمت:

  • دو نوع پرسش داریم. باز و بسته.
  • پرسش‌های بسته می‌توانند فعلا پاسخی نداشته باشند. اما خواهیم توانست پاسخ نهایی آن را پیدا کنیم
  • پرسش‌های باز پرسش‌هایی هستند که ما هرگز نمی توانیم پاسخ نهایی آن ها را پیدا کنیم.
  • فلسفه، درباره شناخت بنیادی‌ترین امور هستی مطالعه می‌کند و به پرسش‌های باز می‌پردازد.
  • علم، در جامع ترین تعریف، یک نهاد اجتماعیست که به دنبال کشف حقیقت و شناخت جهان و یا ساخت نظریه‌ها و ابزارهای کارآمد است.

 

 

 

علم چیست؟

ما سال‌هاست، درگیر یک‌ سو تفاهم هستیم. سوتفاهم درباره این که چه چیزی علم هست؟ و چه چیزی، علم نیست؟ وقتی از فلسفه علم صحبت می‌کنیم، در‌واقع از بنیادی‌ترین مسائل و موضوعاتی که درباره علم هست سخن می‌گوییم. پیش از این که وارد بحث شویم،  لازم است توضیح بدهم که تک‌تک سوالاتی که در این پادکست درباره آن ها گفتگو می‌کنیم به این‌صورت نیست که یک جواب واحد و قطعی داشته باشند، اما این موضوع، چیزی از ارزش پاسخ‌ها کم نمی‌کند.

به‌خاطر اینکه اساسا دنیای ما به گونه‌ای است که سوالاتی که پاسخ دقیق، سرراست و خیلی مشخص دارند، سوالات ساده و کم‌اهمیتی هستند.

مثلا اگر من از شما بپرسم که میزی که جلوی من قرار گرفته، چند سانتی‌متر طول و عرض دارد، پاسخ  ساده ای دارد و هر کسی می‌داند که باید یک خط‌کش بیاورد و اندازه‌گیری کند و دو تا عدد را به‌عنوان طول و عرض اعلام کند که جوابی یکتا خواهد داشت.و احتمالا هر آدمی که از عقل سلیم برخوردار باشد به همین جواب میرسد و موضوع مناقشه‌برانگیزی نیست.

هر‌چقدر که سوالات، جدی‌تری می‌شوند، پاسخ‌ها هم متفاوت‌تر، چند‌وجهی‌تر و مناقشه‌آمیز‌تر می شوند.

ما درباره موضوعاتی در این پادکست گفتگو می‌کنیم که بخشی از اندیشه آدمهاست، که پاسخ یکتا ندارد.

 

در کلاس‌های ابتدایی ورود به مدرسه، شما در مورد سوالاتی صحبت می‌کنید که پاسخ‌های روشنی دارد و اگر شما جواب آن‌ها را یاد بگیرید، می‌توانید نمره بیست بگیرید و مدارج ترقی را در مدرسه طی کنید.

ولی همینطور که وارد مدارج بالاتر میشوید، به سوالاتی می‌رسید که پاسخ یکسان ندارند و اساسا نحوه پاسخ‌دادن به آن‌ها هم متفاوت و مورد مناقشه است.

 

 

بخش اول، چیستی فلسفه

با این مقدمه برگردیم به فلسفه علم. فلسفه علم یک ترکیب دو کلمه ایست که ما برای دانستن معنای این ترکیب، باید‌ی کمی درباره این حرف بزنیم که فلسفه چیست؟ و علم چیست؟

این‌که فلسفه چیست، خود یک سوال فلسفی است که فیلسوفان متفاوت، پاسخ‌های متفاوت و متنوعی به آن داده اند.

من یکی دو تا تعریف نه‌چندان دقیق می‌دهم تا کار پیش برود و بتوانیم خشت‌های اول این پادکست را بچینیم.

در یک تعریف، فلسفه، درباره شناخت بنیادی‌ترین امور هستی مطالعه می‌کند. یعنی، شناخت وجود به ماهو وجود و شناخت بنیادی‌ترین امور هستی. البته تعریف دقیقی نیست. تعریف نسبتا قدیمی‌ای هست، ولی نه تعریف جامعی است و نه مانع. به‌ دلیل اینکه بسیاری از حوزه‌های فلسفی را پوشش نمیدهد. شاید بتوان گفت این تعریف بحث متافیزیک را در فلسفه پوشش می‌دهد.

از جهت روش مطالعه نیز می توان تعریف دیگری پیشنهاد داد، یا مانند سایر رشته‌های دیگر که از منظر روش‌شناسی (Methodology) آن ها را تعریف می‌کنند.

اما چنین رویکرد یا نگرشی باز هم برای تعریف فلسفه پاسخگو نیست. به‌دلیل اینکه در فلسفه ما روش‌ها و مکتب‌های متنوعی داریم. پدیدارشناس‌ها با یک روش مشخص، فلسفه‌ورزی می‌کنند. فیلسوفان تحلیلی با یک روش، فیلسوفان قاره‌ای نیز با روشی دیگر. روش های مختلف دیگری مانند هرمنوتیک نیز وجود دارد.

بنابراین از منظر روش هم نمی‌توان یک روش خاص به فلسفه اختصاص داد.

 

شاید شیوه دیگری از تعریف فلسفه این باشد که آن را از منظر موضوع تعریف کنیم. فلسفه حوزه‌ای از دانش هست که درباره فلان موضوع خاص مطالعه می‌کند، مثل تعریف علم مکانیک. مکانیک، شاخه‌ای از علم فیزیک هست که موضوع آن حرکت‌شناسی اجسام یا ذرات است. فلسفه را از جهت موضوع هم نمیشود تقسیم‌بندی کرد. به این دلیل که ما فلسفه‌های متنوعی داریم. ما فلسفه اخلاق داریم. فلسفه علم داریم، فلسفه سیاسی داریم. فلسفه هنر داریم، فلسفه سینما داریم. فلسفه ورزش داریم و موضوعات متنوع و متکثری که فلسفه به آن ها می‌پردازد. پس از‌این‌جهت هم تعریف ما به شکست می‌خورد.

 

بخش دوم، فلسفه و پرسش‌های باز:

بعد از نشان‌دادن شکست‌ها در تعریف فلسفه، شاید بتوان فلسفه را اینطور تعریف کرد. فلسفه دانشی است که به پرسش‌های باز می‌پردازد، در اینجا از دو نوع پرسش سخن میگویم: پرسش‌های بسته و پرسش‌های باز.

با یک مثال شروع کنم. اگر من از شما بپرسم که آیا بر روی کرات دیگه حیات وجود دارد، یک پرسش بسته محسوب می‌شود، با این وجود که ما هنوز جواب آن را نمیدانیم. به این دلیل که ما می‌توانیم روش‌ها و فناوری‌هایی را تصور کنیم که اگر آن ها را داشته باشیم می‌توانیم جواب بدهیم که در کرات دیگه حیات وجود دارد یا نه؟

کما‌اینکه ما ‌مریخ‌نورد فرستادیم، کاوشگرهای متفاوتی را به ماه و مریخ فرستادیم و در تلاشیم به این سوال جواب دهیم و تا این لحظه نیز، پاسخمان خیر بوده است. برای اورانوس هنوز این کار را نکرده‌ایم. اما تا اینجا به روش‌های دیگری می‌دانیم که روی اورانوس هم حیات وجود ندارد. حتی مدارگرد کاسینی (Cassini) را به زحل فرستادیم و کاوشگر هویگنس (Huygens) از آن جدا شد و تیتان (Titan) را مطالعه کرد و در آنجا هم تاکنون به شواهدی از وجود حیات نرسیده است.

مخلص کلام این که، پرسش‌های بسته می‌توانند فعلا پاسخی نداشته باشند. اما نوع پرسش به نحوی است که ما خواهیم توانست پاسخ نهایی آن را پیدا کنیم، حتی اگر تا امروز نتوانسته باشیم.

اما پرسش‌های باز پرسش‌هایی هستند که ما هرگز نمی توانیم پاسخ نهایی آن ها را پیدا کنیم. مثلا اگر من سوال آیا بر روی کرات دیگر حیات وجود دارد را تبدیل کنم به این سوال که حیات چیست؟ من این سوال را از یک پرسش بسته به یک پرسش باز تبدیل کرده ام. شاهد مثال. این موضوع هم این است که پرسش حیات چیست؟ یک پرسش دست‌کم دو هزار ساله است. ما متونی داریم برای هفتصد سال قبل از میلاد که پرسش آن ها همین است و امروز هم یکی از مهم‌ترین سوالات حوزه فلسفه زیست‌شناسی این است که حیات چیست و جواب ها به روز می‌شوند.

هر‌چقدر که بینش ما عمیق‌تر میشود، هرچقدر‌که مرزهای جدیدی را در علم می‌گشاییم پاسخ هایمان هم به سوال حیات چیست؟ متفاوت می شود.

 

فلسفه حوزه ایست که به پرسش‌های باز می‌پردازد، مثلا سوال حیات چیست؟ یک سوال فلسفی است. یا سوال آیا انسان دارای اراده آزاد هست یا نه؟ آیا ما در نهایت، موجودات مختاری هستیم، یا در جهانی زندگی می کنیم که اختیاری در آن وجود ندارد؛ که در فلسفه به آن موجبیت‌گرایی میگویند؛ یعنی ما مجبور و محکوم به انجام دادن اعمالی هستیم. در چنین جهانی زندگی می‌کنیم یا اراده آزاد داریم؟

این سوال که اراده آزاد داریم یا خیر، بسیار پرسش مهمی است و البته جواب آن نیز ساده نیست، اما پرسشی باز است که تکلیف خیلی از چیزها را روشن می‌کند. اگر ما اراده آزاد نداشته باشیم، عمل اخلاقی هم در این جهان معنا پیدا نمی‌کند. در جهانی عمل اخلاقی معنی پیدا می‌کند که من در آن مختار باشم.

 

علم و پرسش‌های باز:

با این توضیح، سوال علم چیست؟ نیز یک پرسش باز است. اما اگر بخواهیم یک پاسخ دم‌دستی به این پرسش داشته باشیم، می گوییم علم یک نهاد اجتماعی‌ست که به دنبال کشف حقیقت است یا به دنبال شناخت جهان است و یا به دنبال ساخت نظریه‌ها و ابزارهای کارآمدی است که به شناخت ما از جهان کمک می‌کنند یا زندگی انسان را آسوده‌تر و با آسایش بیشتری همراه می‌کنند.

من در تعریف علم چیست؟ به سه کلید‌واژه اشاره کردم. نهاد اجتماعی، کشف حقیقت و ابزار کارآمد. هر‌کدام از مکاتب موجود در فلسفه‌ی علم بر یکی از این‌ها انگشت می‌گذارند و نقش یکی از این کلید‌واژه‌ها را پر‌رنگ‌تر می‌دانند یا اساسا برای یکی از این سه کلیدواژه شانی قائل نیستند.

نسبی انگارها، و بعضی از تجربه‌گراها برای علم، شان کشف حقیقت قائل نیستند و معتقد نیستند که علم چنین مقامی دارد. علم را صرفا یک ابزار کارامد می‌دانند.

در مقابل رئالیست‌های علمی یا واقع‌گرایان، وظیفه اصلی علم را کشف حقیقت می‌دانند و معتقدند که اگر شما عنصر کشف حقیقت را از علم بگیرید، چیزی از علم و جستجوی علمی باقی نمی‌ماند.

گروه‌های دیگری از فیلسوفان علم هستند که بیشتر در حوزه مطالعات علم، فعال هستند. آن‌ها پیش از اینکه جایگاه علم را کشف حقیقت بدانند یا یک ابزار کارآمد بشناسند، آن را یک نهاد اجتماعی می‌دانند. مانند سایر نهادهای دیگر، مثل یک صنف، که وظایفی دارد و خدماتی هم به جامعه بشری عرضه می‌کند.

علم را اساسا ‌چیزی می‌دانند که همین صنف انجام می‌دهد. فارغ از اینکه دنبال کشف حقیقت یا ساخت ابزار کارآمد باشد.

 

بخش چهارم، زیستن فلسفی:

اگر بخواهیم مرور کنیم، ما بررسی کردیم که فلسفه چیست و بررسی کردیم که علم چیست؟

اینجا مایلم یک برداشت شخصی از تعریف فلسفه بگویم که تاکید می‌کنم، برداشت شخصی خودم هست. من فلسفه را یک نوعی از زیستن می‌دانم و یا در‌واقع ‌نوعی از یک پرکتیس (Practice). فلسفه‌ورز، از نظر من، کسی است که عاشق دانستن و دانایی باشد؛ فارغ از اینکه حوزه‌ی آن دانش چیست؟

کلمه فلسفه (Philosophy) ریشه در زبان یونانی دارد. فیلو (Philo) به معنای علاقه و دوست داشتن و سوفیا (Sophia)، به معنای خرد و دانش هست. فیلسوف کسی است که عاشق دانایی است. من فکر می‌کنم هر کسی که به دانستن علاقه‌مند باشد یک زندگی فلسفی دارد. فارغ از اینکه چه چیز می‌خواند یا چه چیزی را نمی‌خواند.

 

بخش پنجم: (پرسش و پاسخ)

– پژمان نوروزی: گفته شد که وظیفه فلسفه، پرداختن به پرسش های باز است که جواب قطعی هم ندارد. چطور میتوانیم به آن اطمینان کنیم.

– امیرحسن موسوی: اگر بخواهم کوتاه پاسخ بدهم، ما برای اعتماد، نیاز به پاسخ قطعی نداریم و به افرادی که به شما پاسخ قطعی میدهند اعتماد نکنید.

– پژمان نوروزی: در طول تاریخ ما از جواب‌های فیلسوفان به سوال‌های بنیادین، به‌عنوان سنگ‌بنای جامعه استفاده کرده‌ایم. مثلا راجع‌ به اخلاق صحبت کردیم و آدم‌ها را دادگاهی کردیم و حکم صادر کردیم. حکم قطعی برمبنای غیرقطعی.

– امیرحسن موسوی: آنجا که حکم داده اند در حوزه حقوق بوده است، و مطمئن باشید هیچ قاضی در تاریخ بشریت فیلسوف نبوده است. درست است که از نظرات فیلسوفان استفاده کرده اند، اما حقوق از نظر من ابزاری است که ما مجبوریم آن را درست کنیم که بتوانیم زندگی کنیم.

در زمان قضاوت، باید تلاش کنیم که تا حد امکان بر اساس شواهد متقن و بر اساس استدلال باشد و اگرچه هرگز نمی‌توانیم از قضاوت خود مطمئن باشیم اما می‌توانیم با‌توجه‌ به شواهد موجود، عقلانی‌ترین تصمیم ممکن را بگیریم. اگر به همین پایبند باشیم، خیلی از مشکلات حل می شود.

– پژمان نوروزی: اگر فلسفه به‌عنوان یه علم یا دانایی وجود نداشت، ما دچار مشکلی می‌شدیم؟

– امیرحسن موسوی: به نظرم انسان به مفهوم فعلی وجود نداشت. ما درگیر یک زندگی مثل سایر گونه‌های دیگر حیات بودیم که مشغول خور و خواب و خشم‌ شهوت که، بد نیست و بخشی از زندگی انسانی است، اما فکر می‌کنم جایی انسان متمایز میشود که قدرت اندیشیدن دارد و می‌تواند در مورد سوالات مهم فکر کند.

– پژمان نوروزی: علم چیست؟ یک سوال باز‌ است؛ ولی علم، سوال‌های باز نمی‌پرسد.

– امیرحسن موسوی: درست است. البته ما در علم حوزه‌هایی مانند کیهان شناسی (Cosmology) داریم که به فلسفه تنه می‌زنند و لب مرز هستند. مثلا وقتی میپرسیم که آیا دنیا آغازی دارد یا خیر، سوالی است که مشخص نیست در حوزه فیزیک است یا فلسفه. اکثر فیزیک‌دانانی هم که در این حوزه، اظهار نظر می‌کنند، حرف‌هایی بسیاری از جنس فلسفه می زنند، از نظر من کسانی هم مثل استیون هاوکینگ (Stephen Hawking) سواد فلسفی ندارند. برخی دیگر اما سواد فلسفی هم دارند، مثل اینشتین (Einstein) یا دیراک (Dirac) یا‌هایزنبرگ (Heisenberg).

 

 

 

بخش ششم: (معرفی منابع مرتبط)

 

در این اپیزود از درسگفتار دکتر حسین شیخ رضایی در وبسایت مکتب‌خونه بهره گرفته شده است:
https://maktabkhooneh.org/course/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D8%B9%D9%84%D9%85-mk135/

 

از طریق پلتفرم‌های زیر فلسفه علم را دنبال کنید: