«فبک» یا «فلسفه برای کودکان» عنوان برنامهای است که در برنامه درسی بسیاری از کشورها با نظام آموزشی توسعهیافته یکی از ارکان اساسی است. برنامهای که در تلاش است در قالب داستان، نگرشهای عقلانی، روحیه جستوجوگری و نحوه فکر کردن را در کودکان ارتقا دهد با تاکید بر چهار مهارت تفکر خلاقانه، تفکر نقادانه، تفکر مراقبتی و تفکر مشارکتی. بخش مهمی از فرآیند آموزش که فقدان آن سبب شده در نظام آموزشی کشور ما فردی بتواند تحصیلاتی تا مقطع دکتری داشته باشد اما با سازوکار علم و تفکر علمی آشنایی نداشته باشد. خوشبختانه در سالهای اخیر پژوهش، توسعه و فعایتهای «فبک» در کشور ما هم آغاز شده. در این اپیزود با دکتر روحالله کریمی، پژوهشگر حوزه فبک در این باره گفتوگو کردهایم.
قسمت هجدهم پادکست فلسفه علم
موضوع این قسمت: اهمیت آموزش تفکر نقادانه به کودکان
عنوان این قسمت: فلسفه برای کودکان
گفت وگو کننده: امیرحسن موسوی
مهمان برنامه: دکتر روح الله کریمی
ویرایش متن پیادهسازی شده: مریم اسماعیلیان
امیرحسن موسوی: سلام به شنوندگان عزیز، سلام به سیاوش، و سلام به دکتر کریمی عزیز.
ما در بسیاری از اپیزودهای پادکست فلسفه علم از جمله اپیزود آخر، از عباراتی مثل تفکر نقادانه و تفکر علمی، و همینطور از ضعف نظام آموزشی در آموزش این موارد صحبت کردیم، بهخصوص آموزش تفکر نقادانه و تفکر علمی در سنین کمتر. در این باره گفتیم که چطور کسی میتواند در ایران بدون آشنایی با تفکر علمی و تفکر نقادانه، در یک رشته حتی دکترا بگیرد. اینها بیشتر توصیفاتی کلی از ماجرا بودند و در آن دقیق نشده بودیم.
ما جستجو کردیم تا ببینیم در ایران با چه کسی میتوانیم در این حوزهها کمی عمیقتر گفتگو کنیم. من در این جستجو با دکتر «روحالله کریمی» عزیز آشنا شدم، که در پژوهشگاهی که من تحصیل میکنم ایشان عضو هیأتعلمی گروه «فبک» یا «فلسفه برای کودکان» هستند و علاقهمندی پژوهشی ایشان هم حوزهی فلسفه برای کودکان و همینطور تفکر نقادانه است. دکتر کریمی به ما افتخار دادند و دعوت ما را پذیرفتند و در این اپیزود حضور دارند.
معرفی خیلی کوتاهی از دکتر کریمی عزیز ارائه میکنم: دکتر روحالله کریمی مقطع کارشناسی را در رشته الهیات، و کارشناسی ارشد و دکترا را در رشته فلسفه دانشگاه تهران سپری کردند. الآن هم در «پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی» عضو هیأت علمی گروه فبک یا فلسفه برای کودکان هستند. دکتر کریمی مقالات و کتابهای متعددی را در این حوزه تألیف و ترجمه کردهاند. عنوان این کتابها و مقالات خیلی جالب هستند، و من از کسانی که علاقهمند هستند در این حوزهها عمیقتر شوند دعوت میکنم که این آثار را ببینند و بخوانند. مثلاً :
_«دانشگاه کندوکاو محور، چرا و چگونه بر آموزش حافظهمحور در رشتههای علوم انسانی غلبه کنیم؟» (تألیف دکتر روحالله کریمی، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۴۰۲)
-«بازیهای مفهومی، ربط دادن مفاهیم فعالیتهای فکری برای دانشآموزان » (نوشته کلینتون گلدینگ Clinton Golding ، ترجمه روحالله کریمی، نشر جمهوری، ۱۴۰۲)
_«غایب بزرگ مدرسه، کندوکاو اخلاقی » (نوشته متیو لیپمن Matthew Lipman ، ترجمه روحالله کریمی، نشر پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۹۴ )
_«تفکر نقادانه برای کودکان، رشد مهارتهای فکرورزی در پیشدبستان و دبستان » (نوشته لیسستر مال Leicester Mal، ترجمه روحالله کریمی، نشر کرگدن، ۱۳۹۷)
مقالاتی که دکتر کریمی نوشتهاند هم خیلی خیلی جالب است و خیلی هم به پادکست ما مرتبط است. یعنی شاید بین همه آثاری که پژوهشگران ایرانی کار کردهاند، بیش از همه آثار دکتر کریمی به محتوای پادکست فلسفه علم نزدیک باشد. مقالاتی مثل «آیا فلسفه برای کودکان به نسبیگرایی میانجامد؟» یا «کاستیهای کتابهای درسی تفکر و پژوهش و تفکر و سبک زندگی» اینها عناوین دیگر مقالات ایشان هست. یا «چرا بچهها تلویزیون را بیشتر از کتاب دوست دارند؟» (این هم مقاله جالبی هست قابل توجه سیاوش صفاریانپور!) من که وقتی لیست آثار دکتر کریمی را نگاه میکردم خیلی مشتاق شدم.
خب، مقدمه را کوتاه کنم. دکتر کریمی خیلی خوش آمدید و به ما افتخار دادید که در پادکست فلسفه علم حضور پیدا کردید.
دکتر روحالله کریمی: سلام، سلام به امیرحسن عزیز و جناب صفاریانپور، خیلی خوشحالم از اینکه در خدمت شما هستم. من جزو شنوندگان پروپاقرص فلسفه علم بودم و همیشه با افتخار و با شوق این پادکست را میشنیدم، و هیچوقت فکر نمیکردم یک روزی اینجا با امیرحسن باشم و بخواهیم درباره فلسفه برای کودکان پادکست ضبط کنیم. همیشه افتخار میکردم که امیرحسن از دانشجویان پژوهشگاه علوم انسانی است و من هم آنجا هستم. و آخرین باری که در پژوهشگاه با هم صحبت کردیم گفتم که من پادکست شما را شنیدهام و خیلی خیلی برای این کار تشویقش کردم. امیرحسن هم گفت که خب، چه خوب! اتفاقاً ما دنبال کسی هستیم که تفکر نقادانه و اهمیت آن را برای ما بگوید و این شد که الآن من اینجا در خدمت شما هستم.
امیرحسن موسوی: باعث افتخار ماست!
بخش دوم: تاریخچه و مبانی فبک، ضرورت آموختن فلسفه و منطق به عنوان پیشنیاز هر نوع پژوهشی
امیرحسن موسوی: آقای دکتر خیلی سریع برویم سر اصل مطلب. «فبک» واژهی است که کمتر برای جامعه ما آشناست. اصل ادعا و اصل حرف در فبک چیست؟ خود واژه «فلسفه» واژهی پرطمطراقی است که شاید برای بزرگسالان هم مقولهی سختی باشد. حالا «فلسفه برای کودکان» چه هست؟ چه ارزشی میتواند خلق کند؟ و چه ضرورتی برای جامعه دارد؟
دکتر کریمی: خب، هم به لحاظ تاریخی میتوانیم فبک را بررسی کنم، و هم به لحاظ اصول و مبانی؛ از هر دو منظر میتوانیم بررسی کنیم.
به لحاظ تاریخی، داستان از این قرار است که در دهه شصت در آمریکا، یک پروفسور فلسفه بود به نام متیو لیپمن (Matthew Lipman) ، که در دانشگاه کلمبیا (Columbia University ) تدریس میکرد. آقای پروفسور لیپمن با جان دیویی John Dewey)) فیلسوف بزرگ حوزهی آموزش هم ارتباطاتی داشته و در کل با جریان پراگماتیسم (Pragmatism) در آمریکا آشناست. لیپمن میگوید که وقتی من در دانشگاه فلسفه درس میدادم، همیشه این ناراحتی و دغدغه را داشتم که گویا آنچه درس میدهم به کار دانشجویان نمیآید و ربطی به زندگیآنها ندارد. و از طرفی قرار است دانشجویان یک سری مهارتهایی به دست آورند که این مهارتها را از طریق فلسفهای که من به ایشان تدریس میکنم به دست نمیآورند. لیپمن میگوید این دغدغه و نگرانی را داشتم تا موقعی که به زمان جنبش دانشجویی در آمریکا در دهه شصت رسیدیم. در آن زمان لیپمن در دانشگاه بین دانشجویان معترض و اولیا و رؤسای دانشگاه، به نوعی داور و حکم میشود. لیپمن میگوید در صحبت با دانشجویان میدیدم که هیچکدام _ به قول معروف:_ حرف زدن بلد نیستند! نه میتوانند خوب استدلال کنند، نه میتوانند حرف خود را خوب بیان کنند.
امیرحسن موسوی: به عبارتی انگار فکر کردن بلد نیستند که بعد منجر به درست حرفنزدن هم میشود.
دکتر کریمی: دقیقاً. از طرف دیگر میگوید اساتید و رؤسای دانشگاه هم بدتر از دانشجویان! آنها هم بیان و استدلال را نمیدانند. میگوید سعی کردم این اصول را به ایشان آموزش بدهم؛ اما دیدم که دیر شده است! و او به همین خاطر کلاً دانشگاه را رها میکند.
امیرحسن موسوی: تازه داریم در مورد دانشجویان دانشگاه کلمبیا صحبت میکنیم که یکی از معتبرترین دانشگاههای علوم انسانی آمریکا ست.
دکتر کریمی: بله. لیپمن دانشگاه را رها میکند و مؤسسهای تأسیس میکند به نام مؤسسهی «پیشبرد فلسفه برای کودکان و نوجوانان». (عبارت «نوجوانان» را ما اضافه میکنیم. در اسم اصلی “children” گفته شده؛ اما چون ما children را «کودکان» معنی می کنیم امکان دارد فقط سنین کم به ذهن برسد. لیپمن تا سن ۱۸ سالگی را مد نظر داشت و به همین دلیل در ترجمه ما نوجوانان را هم اضافه میکنیم.)
لیپمن در این مؤسسه تألیف کتابهایی را شروع میکند، و از دولت آمریکا هم فاند (fund) دریافت میکند برای پایهگذاری مؤسسه، و بعداً کسان دیگری هم به مؤسسه اضافه میشوند.
اولین کتابی که مینویسد داستانی هست به نام «کشف هری استاتلمیر» (یا در تلفظی دیگر: اشتوتلهمایر . Harry stottlemeier’s discovery. این اسم به نام ارسطو هم اشاره دارد: Aristotle ) لیپمن این کتاب را برای بچههای کلاس پنجم و ششم مینویسد، و بعد برنامهاش را گسترش میدهد به یک برنامه درسی گستردهتر، شامل هفت_هشت کتاب داستان و هفت_هشت کتاب راهنمای مربی برای این داستانها. این داستانها برای سن پنج سالگی شروع میشود و هر دو سال یک کتاب دارد تا سنین بالاتر. مثلاً کتاب الفی(Elfie)، کتاب هری(Harry)، کتاب لیزا(Lisa)، کتاب پیکسی(pixie)، کتاب مارک(Mark)، کتاب کیو و گاس(Kio & Gus)، و… هرکدام از این داستانها یک کتاب راهنما هم دارد. خود داستانها مثلاً حدود پنجاه_شصت صفحه است؛ ولی کتابهای راهنما بسیار بسیار مفصل هستند. مثلاً یکی از کتابهای راهنما، که شما اسم بردید و من ترجمه کردم، کتاب غایب بزرگ مدرسه _راهنمای داستان لیزا_ ، این کتاب هفتصد صفحه است برای یک داستان صد و پنجاه_شصت صفحهای.
هرکدام از این داستانها هم متمرکز بر یک موضوع خاص فلسفی است؛ مثلاً داستان «لیزا» بیشتر موضوعش اخلاق است. «هری» بیشتر موضوعش منطق و تفکر نقاد است. «کیو و گاس» بیشتر موضوعش بحث طبیعت و فلسفه علم است. لیپمن تلاش میکند با اصولی که دارد این مباحث را در داستانهای خود نشان بدهد، و خواهم گفت درون داستانها چهکاری میکند.
آنچه گفتم تاریخچه بود؛ ولی حتماً یک فکر دیگری پشت عملکرد لیپمن بوده که با آن جریان به اینجا میرسد و میتوانیم دربارهی آن فکر هم صحبت کنیم.
امیرحسن موسوی: خیلی ممنونم، الآن که در مبحث تاریخچه هستیم خوب است دربارهی وضعیت الآن فبک هم بپرسم، الآن فبک چه جایگاهی در سیستمهای آموزشی کشورها دارد؟ در ایران به چه شکل است؟ در کشورهای دیگر به چه شکل است؟
دکتر کریمی: خب، برنامهای که لیپمن نوشت و شهرت لیپمن هم به همین برنامه درسی بود، برنامه ای بود که شامل همه سنین میشد. لیپمن انتظار داشت که بچهها از پنجسالگی تا هجدهسالگی این کتابها را بخوانند و پیش بروند. در آمریکا چند سالی این اتفاق افتاد، همینطور در کشورهای انگلیسی زبان مثل استرالیا و کانادا هم این کتابها به عنوان کتابهای درسی مدرسه تدریس میشدند. بعد وقتی با این کتابها جلو رفتند، متوجه شدند که این کتابها برای همهی بچهها جذابیت داستانی ندارند. در داستانهایی که لیپمن نوشته، شخصیتهای اصلی خود کودکان هستند، مثلاً اگر الفی برای کودک هفت سالهی کلاس اولی خوانده میشود شخصیت الفی هم کودکی هست در همین سن. و ماجراهایی برای او اتفاق میافتد که برای کودکانی در همان سن و سال هم غالباً اتفاق میافتد. البته که لیپمن این ماجراها را قدری پر و بال میدهد، و گفتگوهایی را بین الفی و پدر و مادرش و معلمان و همشاگردیهایش شکل میدهد و به نوعی میخواهد از این کودکِ کاوشگر الگوسازی کند. گرچه این کتابها در ابتدا خیلی ترویج شد و بنابر چیزی که خواندهام به ۲۰ یا ۲۵ زبان دنیا از جمله اخیراً به فارسی هم ترجمه شده؛ اما مشکلی وجود داشت و آن بحث بومیسازی بود.
امیرحسن موسوی: یعنی به نظر میرسد موضوعات خیلی به فرهنگ کشور، و بافتار و ساختار اجتماعی مربوط است.
دکتر کریمی: بله، و وقتی اصول برنامه فلسفه برای کودکان را توضیح دهم متوجه میشویم که خود لیپمن هم این را فهمیده بود، و اشاره میکرد که سؤالات قرار است سؤالات کودکان بشود و چالشها قرار است از زبان کودکان بیان شود و «داستان» محرک یا جرقهای است برای بیان آنها؛ بنابراین موضوعات داستان باید با زندگی کودک نزدیک باشد. ولی در فرهنگهای دیگر ممکن بود کودک با مسائل و چالشهای دیگری مواجه باشد که کودک آمریکایی داستان با آن مسائل درگیر نبوده است.
امیرحسن موسوی: آقای دکتر یک لحظه بحث را نگه داریم؛ لیپمن چه ارزشهایی را قرار بود و میخواست توسعه دهد که به این فکر افتاد؟ یعنی در کودکان (و درواقع به بیان دقیقتر: در بزرگسالان) چه ضعفهایی را میدید که فکر کرد باید به حوزه آموزش به کودکان وارد شود و برنامه درسی فلسفه برای کودکان را تعریف کند؟
دکتر کریمی: لیپمن میگوید من در چهار نوع تفکر میخواهم کار کنم که در ادامه توضیح میدهم. معمولاً فلسفه برای کودکان Philosophy for children را به اختصار P4C مینویسیم تا 4C یادآور آن چهار نوع تفکر مورد نظر لیپمن باشد_ که لیپمن بر ارتقای آنها تأکید داشت:
Critical thinkin یا تفکر نقادانه
Creative thinkingیا تفکر خلاقانه
Caring thinking یا تفکر مراقبتی
Cooperative thinking یا تفکر مشارکتی.
امیرحسن موسوی: خیلی جالب شد. هرکدام از این چهار نوع تفکر را در سازمانها هم میبینیم، که مهمترین ارزشهایی ست که بیزینسها (business) و کسبوکارهای مهم جهانی آنها را ترویج (promote) میکنند؛ حالا به عناوین مختلف، مثلاً تفکر اشتراکی تحت ارزشی بهعنوان “team work” یا کار گروهی پروموت میشود؛ تفکر نقادانه (Critical thinkin) یکی از مهارتهایی است که در بیشتر نظرسنجیها، کسانی که درباره آیندهی کسبوکارها صحبت میکنند، آن را از مهارتهای نرمی متخصصین می دانند؛ و تفکر خلاقانه (Creative thinking)، که خلاق بودن و “out of the box” بودن پیشران تکنولوژی است، و شرکتهای تکنولوژیمحور مشتاق و به دنبال آدمهایی هستند که میتوانند راهحل(solution)های خلاقانه برای مشکلات ارائه دهند؛ و چهارم “Caring thinking” که به نظر میرسد خیلی به اخلاق و مهارتهای همدلی مرتبط میشود.
از این چهار تا تفکر، تفکر نقادانه را یک اپیزود کامل دیگر در خدمت شما خواهیم بود؛ اما سه تفکر دیگر را شما بگویید به چه چیز اشاره دارند؟ قرار است چه مهارتهایی را در ما توسعه دهند؟
دکتر کریمی: بهتر است با این پرسش شروع کنم که آن خلاقیتی که لیپمن انجام داده چیست؟ چون لیپمن اولین کسی نیست که این حرفها را زده، قبلاً هم کسان دیگری گفته بودند و شاید حتی قویتر از لیپمن. ولی تفاوت حرف لیپمن استفاده از نقش فلسفه در این فرایند است. لیپمن فلسفه را خیلی خیلی تأثیرگذار میداند. چرا قرن ششم قبل از میلاد را آغاز فلسفه میدانیم؟ به دلیل سؤالاتی که تالس( Thales) و فلاسفهی بعدی مطرح کردند که آغاز تفکر بشر به تفکر خودش بود، نوعی فراشناخت بود. در تاریخ بشر فلاسفه همواره بهترین نمونهی تفکر بودند و انواع تفکر را ارائه کردند؛ ولی امروزه ما فلسفه را از زندگی مردم جدا کردهایم و به قول معروف آن را در برج عاج نشاندهایم! لیپمن نشان میدهد که فلسفه اینطور نبوده در ابتدا، از جمله خیلی خیلی روی سقراط(Socrates) تأکید میکند که سقراط فلسفه را آورده بود روی زمین، کف بازار، و تمام تلاش سقراط این بود که بگوید فلسفه با لحظه لحظهی زندگی شما
عجین است. ولی خب بعدها فلسفه وارد دانشگاه میشود و تخصص ایجاد میشود، که این پیامدهایی در نظام آموزشی دارد.
در سنت خود ما، شاهد بودیم که در حوزه _که درواقع دانشگاه ما بوده است_ همهی محصلین باید دروس basic و پایهای مثل فلسفه و بهویژه منطق را میخواندند، و بعد وارد حوزهی تخصصی خود میشدند،
امیرحسن موسوی: به نظر میرسد که این ابزار، ابزار هر نوع پژوهشی هست،
دکتر کریمی: ابزار هرنوع پژوهشی است؛ یعنی تا فرد منطقی نیندیشد، اصلاً نمیتواند وارد فقه شود، وارد فلسفه، وارد کلام، وارد تفسیر شود.
یک داستان خیلی مشهوری هست که همیشه اساتید ما تعریف میکردند، که یک استاد منطق، شاگردی داشت و به او منطق یاد داد، و بعد گفت که خب، حالا برو و ببین این چیزهایی که من به تو یاد دادم، کجا به کار میآید؟ دانشجو رفت و بعد برگشت و گفت استاد مردم به هیچیک از این حرفهای شما کاری ندارند. استاد گفت: نفهمیدی! و یکبار دیگر به او درس داد. این داستان بارها تکرار شد، تا اینکه دانشجو ماجرا را فهمید و به استاد گفت همهی آنچه را که شما میگفتید، مردم هم همانها را انجام میدهند: مردم استدلال میکنند، مردم تعریف میکنند، مفهومسازی میکنند، پیامد میگویند، پیشفرض میگویند، استنتاج میکنند؛ ولی همهی این کارها را ناخودآگاه و ندانسته انجام میدهند، فراشناخت ندارند، خودشان نمیدانند چهکاری میکنند و دقیق انجام نمیدهند. بنابراین در حوزه لازم بود که شما حتماً منطق و فلسفه را بگذرانید و سپس وارد مراحل بعد شوید.
بعدها که دانش تخصصی شد، چنین وانمود شد که گویا درس منطق فقط یک درسی است بهعنوان مقدمهی رشته فلسفه،
امیرحسن موسوی: و احیاناً فقط برای دانشجویان منطق است، یا برای دانشجویان منطق ریاضی، یا دانشجویان فلسفه،
دکتر کریمی: بله، انگار که فقط برای یک عدهی خاص هست و به کار دیگران نمیآید، و شد آن چه شد!
امیرحسن موسوی: داشتم به این فکر میکردم که ما در طول دوازده سال آموزش مدرسه یعنی ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان، و چهار سال لیسانس در دانشگاه، اینهمه درس عمومی داشتیم؛ ولی هرگز منطق بین این درسها نبود! منطق یک درسی بود برای رشتهی علوم انسانی دبیرستان، که دانشآموزان با درس منطق هم مثلاً شبیه عربی یا دینی یا ادبیات برخورد میکردند؛ مثلاً همانطور که یک شعر حفظ میکردند، همانطور هم در مورد انواع استدلال حفظ میکردند، کاملاً برعکس هدف درس! یعنی تنها جایی هم که درس منطق گنجانده شده بود، به شکل کاریکاتورآمیزی بود! دانشآموزان زمان ما که من میدیدم اینطور برخورد میکردند، شاید الان وضعیت بهتر باشد. شما کتابی دارید که به همین وضعیت اشاره دارد، که «چرا و چگونه بر آموزش حافظهمحور در رشتههای علوم انسانی غلبه کنیم؟»
دکتر کریمی: یکی از حسرتها و غصههای همیشگی من این است که دانش آموزانی که رشتهی علوم انسانی را میخوانند و حتی وارد دانشگاه میشوند برای رشتهی فلسفه، بسیاری از آنها با تمام شدن تحصیل، بهجای اینکه هنر و مهارتی به دست آورده باشند یا دستکم عاشق رشته خود یاشند، کاملاً متنفر و منزجر این درس را ترک میکنند. که علت این اتفاق، همین ایراد نحوهی آموزش این درسهاست. بنابراین وقتیکه من دارم صحبت میکنم از ضرورت آموزش این دروس در همهی رشتهها و برای همه تخصصها، ممکن است یک سری از مهندسین و پزشکان معترض شوند که : یعنی شما انتظار دارید ما حد تام و حد ناقص و قیاس و اینها را بخوانیم؟ خب، این داستان متفاوتی است. باید دربارهی شیوهی آموزش اینها صحبت کنیم که چیست. و اینکه در نحوهی آموزش این دروس در مدرسه چه اتفاقی میافتد که یادگیری صورت نمیگیرد.
بخش سوم: اهمیت پرداختن به سؤالات بچهها، معرفی تفکرهای چندگانه، سازندهگرایی و بازی علم، تفکر نقادانه و خلاقانه دو روی یک سکه
امیرحسن موسوی: میدانم که در بعضی از دانشکدههای پزشکی ایران هم درس تفکر نقادانه به همت دکتر علیاکبر سلطانی _ فوقتخصص غدد و استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران، مؤلف و مترجم حوزهی تفکر نقادانه_ برگزار میشود و ظاهراً از دروس اجباری هست.
دکتر کریمی: بله، فعالیتهای ایشان را دیدهام.
حالا برگردیم به اشکالات شیوهی آموزش فلسفه و منطق، و اینکه چرا لیپمن سراغ فلسفه میآید . خلاقیت لیپمن این بود که میگفت ما باید فلسفه را به زندگی برگردانیم و از آن بهره بگیریم. چراکه گفتیم فلسفه با زندگی ما عجین است و ما هر لحظه با فلسفه کار داریم. در یونان به فلسفه بهعنوان امری نگاه میشد که برای یک انسان شریف و فضیلتمند کاملاً لازم هست؛ یعنی همانطور که میگفتند برای داشتن بدن سالم باید ورزش کنی و به ورزیدن بدن بپردازی، فلسفه هم به همین میزان ضرورت داشت.
از طرف دیگر، لیپمن میگفت وقتی از لزوم استفاده از فلسفه در آموزش صحبت می کنیم، این اشتباه رخ میدهد که لابد قرار است آرای کانت( Kant) و هگل(Hegel) و ملاصدرا را تدریس کنیم! جالب است که وقتی اسم فلسفه برای کودکان در ایران مطرح شد، عدهای از دوستان گفتند فلسفه برای کودکان که شما میگویید، غربی است، و چون لیپمن آمریکاییست حتماً کانت و هگل و امثالهم را درس میدهد؛ ما باید این طرح را بومی کنیم! و بومی را به این معنا میدانند که آرای ملاصدرا و ابنسینا را برای بچهها شرح دهیم! کسانی که این حرف را میزنند، یعنی از همان بن کار متوجه نشدهاند که فلسفه برای کودکان میخواهد چه کاری بکند،
امیرحسن موسوی: باز اینطور در ذهن دارند که یک سری محفوظات و یک سری مفاهیم هست که بچهها باید حفظ کنند؛حالا به جای تز و آنتی تز thesis and antithesis
هگل، مثلاً حکمت اشراق سهروردی را حفظ کنند!
دکتر کریمی: حالا برای اینکه ببینیم لیپمن چهکار کرد، اجازه دهید با همان کتاب «هری اشتوتلهمایر » شروع کنم. در این کتاب، هری دانشآموز کلاس پنجم است، و معلمی دارد که موضوعی از علم نجوم را درس میدهد. (قابل توجه سیاوش صفاریانپور! ) معلم میگوید که دنبالهداری وجود دارد به نام هالی (Halley’s Comet ) ، که هر هفتاد و چند سالی، یک بار به دور خورشید میچرخد. هری حواسش به درس نیست و این اطلاعات را نمیشنود. بعد که معلم از او میپرسد آن دنباله دار چیست که به دور خورشید میچرخد، هری جواب میدهد که آن یک سیاره است. بچهها هم میزنند زیر خنده! ولی هری به فکر فرو رفت که چرا من این اشتباه را کردم؟ با خودش فکر میکند، و به یاد میآورد که آها! قبلاً از معلم شنیده که همه سیارات به دور خورشید میگردند و بعد، از این نتیجه گرفته که پس هر چیزی که به دور خورشید میگردد، سیاره است. بعد شروع میکند این کار را مدام در مثالهای مختلفی در ذهنش انجام میدهد؛ که مثلاً همهی انسانها حیوان هستند، و این را نمیشود برعکس کرد و گفت همه حیوانها انسان هستند؛ بنابراین قاعدهای میسازد که بعضی جملات را اگر معکوس کنیم، معکوسش درست درنمیآید. و شروع میکند این قاعده را جاهای مختلف به کار میگیرد و میبیند که گاهی اتفاقاً اشتباه هم میشود. و در حین داستانهایی که با خودش و دوستانش دارد، بعضاً قواعدی از منطق را کشف میکند و به کار میگیرد.
خب، ارسطو هم دقیقاً همین کار را کرده است: ارسطو هم با شنیدن گفتههای مردم، به یک سری قوانین منطقی رسیده، قواعد منطقی که قواعد فکر ماست، و اینها را مدون کرده است.
امیرحسن موسوی: خب آقای دکتر، به نظر میرسد که مهارتهای تفکر، تفکر منطقی و اصول فکرکردن، یکی از ارزشهایی است که فبک _فلسفه برای کودکان_ دنبال میکند، و احتمالاً مدعی ست که اینها باید در سنین پایین آموزش داده شود، و اگر از یک سنی بگذرد، دیگر کاری نمیشود کرد؛ کما اینکه میبینیم کاری نمیشود کرد! ولی یک ادعای فلسفی هم در این نهفته است، که فراشناخت منجر به کارآمدی بیشتری در آن شناخت میشود؛ یعنی مثلاً اگر مغالطات را بشناسیم، کمتر از مغالطات استفاده میکنیم، یا اگر سوگیریهای شناختی مغز را بشناسیم، کمتر در دام سوگیریهای شناختی میافتیم. آیا برای این ادعا پشتوانهی مشاهداتی یا پروژه و کار علمی انجام شده؟ شواهد مشاهداتی برای این ادعا وجود دارد؟
دکتر کریمی: شواهد تجربی خیلی زیاد وجود دارد که اینها را تجربه کردهاند. هم در ایران رسالههای مختلف هست و هم در دنیا، که این شواهد را دیده و بررسی کردهاند. من لیستی هم از اینها تهیه کردهام و دوستان میتوانند در صفحهی آکادمیای (Academia.edu) من تحقیقاتی را که در این زمینه انجام شده ببینند.
امیرحسن موسوی: آیا در فلسفه برای کودکان فرق دارد؟ چون در مورد فلسفه اخلاق من میدانم که پژوهش جالبی انجام شده بود، که فیلسوفان اخلاق را در دانشگاههای آمریکا بررسی کرده بودند که آیا آنها در عمل انسانهای اخلاقیتری هستند نسبت به اساتید رشتههای دیگر؟ که ظاهراً رابطهی همبستگی یا correlation وجود نداشت؛ یعنی بین تحصیل فلسفه اخلاق با اخلاقی عمل کردن یا اخلاقیبودن رابطهای نبود. ولی در فلسفه برای کودکان انگار همبستگی وجود دارد، درست است؟
دکتر کریمی: برنامه فلسفه برای کودکان هم در رابطه با فلسفه اخلاق و بحثهای اخلاقی این ادعا را دارد، اتفاقاً یکی از اعتراضاتی که به این برنامه میشود، این است که این برنامه نمیتواند شکاف میان نظر و عمل را پوشش دهد؛ ولی دربارهی بحثهای نظری مثل استدلال، مثل شناخت مغالطهها، ومانند اینها اعتراضات کمتر بوده است.
به تسهیلگران فبک آموزش داده میشود که وقتی کودکی در پایههای پایین یکی از مهارتها را استفاده میکند، تسهیلگر موظف است به او یاد بدهد چه کرده و از چه مهارتی استفاده کرده است، نام آن را به کودک بگوید. مثلاً اگر کودک یک مثال زد، بگو تو الآن مثال زدی، اگر کودک مثال نقض آورد، به او بگو تو مثال نقض زدی، که آگاه باشد، یک فراشناخت رخ بدهد. البته لازم نیست تسهیلگر به اینها بپردازد؛ فقط نام را بگوید و رد شود، که مثلاً تو این دلیلی که آوردی، دلیل استقرایی است، یا این استدلالی که کردی، مثلاً استدلال بهترین تبیین است، و رد بشود. البته برای پایههای بالاتر میشود عمیقتر شد. چون برنامه فلسفه برای کودکان یک برنامهی چرخشی است یعنی همزمان که بالاتر میآید عمیقتر میشود، برنامه درسی فبک حلزونی است، بالاتر که میآید روی موضوعاتی که پایههای پایینتر فقط اشاره کرده بود عمیقتر میشود. ما تأثیر این برنامه را دیدهایم و تحقیقات تجربی هم این را نشان داده است.
پس حالا ببینیم برنامهی فلسفه برای کودکان چه میگوید. چهار تا اصل هست که من خلاصه میکنم، اول اینکه بچهها سؤالات فلسفی دارند؛ سؤالات فلسفی برای بچهها مطرح میشود _که معمولاً هم سرکوب میشود و به آن توجه نمیکنیم. _مثلاً سؤالاتی مثل این که خوب بودن یعنی چه؟ چرا فلانی نباید دوست من باشد؟ مادربزرگم که مرد، کجا رفت؟ آیا جن واقعی است؟ بچهها خیلی خیلی زیاد از این سؤالات میپرسند.
اصل دوم اینکه آموزش باید معنادار باشد؛ یعنی ما باید سراغ موضوعاتی برویم که دغدغهی بچههاست، و به آن احساسنیاز میکنند. موضوعاتی که علاقه دارند و دوست دارند به آن بپردازند.
خب، لیپمن میگوید این دو اصل را باید در کنار هم ببینید. بچهها یک سری سؤالات دارند، که اگر شما به این سؤالات اعتنا نکنید و reject کنید و سؤالات بچهها را ناشی از نادانی و حماقت و جهل بدانید، آنوقت به چیزهای دیگری میپردازید که اصلاً برای بچهها مسئله نیست، به آن علاقه ندارند، برای بچهها معنادار نیست، و اصلاً در جهان کودک نیست؛ و خب این یعنی که میخواهید آموزشی به کودک بدهید که به اصطلاح معنادار نیست.
خب جایگزین چیست؟ لیپمن میگوید چرا همین سؤالات فلسفی کودک را _که در تاریخ فلسفه اینها سؤالات فلسفی شناخته میشد،_ تخته پرش قرار نمیدهید؟ چرا از اینها بهره نمیگیرید؟
پس دو نکته: یکی اینکه خود این سؤالات بچهها مهم هستند؛ یعنی تعیین تکلیف ما در رابطه با مفهوم شجاعت، مفهوم قلدری، مفهوم عدالت، مفهوم آزادی اینها در زندگی ما تعیینکنندهاند. لحظه به لحظه، من دارم با اینها دیگران را قضاوت میکنم، با دیگران ارتباط میگیرم یا نمیگیرم، بر اساس همینها خودم را در معرض قضاوتهای دیگران
قرار میدهم.
و نکته دوم اینکه، وقتی به این سوالات میپردازیم همان مهارتهای چهارگانهی تفکر خلاق، تفکر نقاد، تفکر مراقبتی و تفکر مشارکتی در ما تقویت میشود. یعنی ادعا این است که با کند و کاو پیرامون سؤالات معنادار بچهها، این چهار تفکر باهم پرورانده میشوند.
نقد متیو لیپمن به برنامههای دیگری که وجود داشت این بود که شما این تفکرها را بهصورت مجزا رشد میدهید؛ مثلاً به تفکر نقادانه میپردازید، و تفکر خلاق را کاری ندارید. یا مثلاً بچهها را توصیه به مهربانی میکنید، ولی تفکر نقاد را کنار میگذارید. یعنی شما یا فقط تفکر مراقبتی و مشارکتی را اصل میگیرید که باعث میشود بچهها خیلی تلقینپذیر شوند، یا فقط تفکر نقادانه را اصل میگیرید که باعث میشود بچهها دیگر به نظر دیگران اهمیت ندهند و در مهارت همدلی ضعیف باشند.
امیرحسن موسوی: یکی از چیزهایی که من خودم در حوزهی تفکر نقادانه دیدم این است که معمولاً بچههایی که آموزشهایی در تفکر نقادانه دیدهاند انگار قرار است فقط مچ دیگران را با این مهارت بگیرند! و آن جنبههای همدلی و ارتباطات و فهم مشترک و با زبان مخاطب حرف زدن و مانند اینها فراموش میشود، و اینکه اصلاً هدف این ارتباط و communication قرار بود چه باشد.
اینجا در نقطهی خیلی جالبی هستیم؛ آقای دکتر امکانش هست که درباره هرکدام از این چهار تا C (چهار تفکر مد نظر فبک) در حد یک پاراگراف به ما توضیح بدهید؟ البته تفکر نقاد را نگه داریم برای اپیزود مفصل بعدی، ولی سه نوع تفکر دیگر را توضیح بدهید ممنون میشوم.
دکتر کریمی: Creative thinking (تفکر خلاقانه) را لیپمن بسیار مرتبط میداند با Critical thinking (تفکر نقادانه) و معتقد است که اینها، دو روی یک سکه هستند. یکی از مبانی برنامه فبک، مفهومی است به نام Constructivism . کانستراکتیویسم را ما غالباً در فارسی «سازندهگرایی» ترجمه میکنیم. به همین معنایی که تا الآن سعی کردم مقداری توضیح بدهم. ببینید، آموزش همیشه سرنا را از سر گشادش زده! یعنی همیشه به کسی که میخواهد علمی را یاد بگیرد، آموزههای نهایی آن رشته را _که علم به آن رسیده است_ ارائه میکند، و گمان میکند آن علم را یاد داده است. مثل اینکه بخواهم به کسی شیمی یاد بدهم، و تصورم این باشد که اگر آخرین آموزههایی را که شیمیدانها به آن رسیدند ارائه بدهم، این یعنی شیمی را یاد دادهام. و خب نقدی که به این رویکرد وارد هست،
امیرحسن موسوی: به نظر میرسد که تفاوت بین اطلاعات و دانش خیلی شفاف نیست.
دکتر کریمی: بله، و البته در فلسفهی علم اگر بخواهیم ریشههای این رویکرد را پیدا کنیم برمیگردد به نظریهای در فلسفه علم به نام نظریه «انباشتی علم»، که این دیدگاه در آموزش به شکلی که گفتیم نشان داده میشد.
در مقابل آن، جان دیویی معتقد بود اگر کسی میخواهد شیمی یاد بگیرد باید «بازی» شیمی را یاد بگیرد،
امیرحسن موسوی: «بازی» به معنایی که ویتگنشتاین (Wittgenstein ) میگفت؟
دکتر کریمی: ببینید همین کلمه «بازی» که توسط گادامر (Hans-Georg Gadamer) استفاده شد، و توسط ویتگنشتاین هم استفاده شد، درواقع در آموزش خودش را اینگونه نشان میدهد و بله، ربط دارد با حرفهای ویتگنشتاین.
مثلاً بازی فوتبال را در نظر بگیرید؛ اگر بخواهم بازی فوتبال را به یک نفر یاد بدهم چهکار میکنم؟ آیا او را پای تابلو مینشانم و اصول فوتبال را بیان میکنم؟ که مثلاً اینطور ضربه بزن؟ البته که نه! به زمین چمن میبرمش و فوتبال بازی میکنیم. ولی در نظام آموزشی ما دقیقاً همین کار را انجام میدهیم: اصولی را که نهایتاً در یک علم به آن رسیدهایم به کودک یاد میدهیم و انتظار داریم که او بازی آن علم را یاد بگیرد؛ ولی این اتفاق نمیافتد، و کودک فقط حفظ میکند.
پس چه کنیم که کودک بازی علم را یاد بگیرد؟ سازندهگرایی میگوید باید یک موقعیتی بچینی، که کودک خودش بتواند مفاهیم را کشف کند؛
امیرحسن موسوی: یعنی همان کاری که دانشمندان میکنند؟
دکتر کریمی: بله، همان بازی دانشمند را انجام دهد. بازی دانشمند از آزمایشگاه شروع میشود تا به حل مسأله بپردازد.
امیرحسن موسوی: و میبینیم که وقتی این اصل در یکی از شاخههای علوم وارد میشود ناگهان چه پیشرفت انفجاریای رخ میدهد. من آماری ندارم، ولی حدس میزنم با یک نسلی از منجمهای حرفهای ایرانی در سراسر جهان مواجهیم، که محصول شکوفایی نجوم آماتوری در دههی هفتاد و هشتاد شمسی هستند. به همین دلیل که آنها واقعاً داشتند بازی نجوم را انجام میدادند، نه اینکه فقط کتاب نجوم بخوانند.
دکتر کریمی: دربارهی علوم این را ما خیلی زود فهمیدیم. در علوم پایه کارهایی که جان دیویی و قبل از او، و البته فیلسوف دیگری به نام چارلز پرس (Charles Sanders Peirce ) انجام دادند این را خوب روشن کرد.
ولی در علوم انسانی؛ لیپمن مقالهای دارد به نام «دِین فلسفه برای کودکان به دیویی»، که این مقاله را هم من ترجمه کردهام و دوستان میتوانند در آکادمیای من ببینند. در این مقاله لیپمن میگوید وقتی که دیویی به سراغ فلسفه آمد، همان دیدی را نسبت به فلسفه داشت که جامعه فلسفی داشت؛ همان علمی که در برج عاج نشسته و ربطی به جامعه ندارد و …
امیرحسن موسوی: اتفاقاً این سؤال من هم بود. این را برای علوم میفهمم؛ یعنی بازیهایی که در فیزیک و نجوم و شیمی ممکن هست، از طریق آزمایشگاه و … ولی در علوم نظری چهطور میشود چنین بازیهایی طراحی کرد؟
دکتر کریمی: دقیقاً، دقیقاً. کتابی که من نوشتهام و شما هم معرفی کردید:
«دانشگاه کندوکاو محور»، که درواقع از همین برنامهی لیپمن الگو گرفته شده، همین را میگوید که ما چگونه میتوانیم کلاس فلسفه برای کودکان را تبدیل بکنیم به کارگاهی که بچهها بازی یک رشته را انجام دهند و بازی آن درس را یاد بگیرند. خب، البته اصولی دارد که این اصول را میتوانیم یک به یک بگوییم .
فقط برای اینکه از یاد من نرود، از بین آن 4C، داشتیم Creative thinking را میگفتیم. دربارهی تفکر خلاقانه، در سازندهگرایی اینطور گفته میشود که این مفاهیمی که توسط دانشمندان ساخته شده، به این ترتیب بوده که دانشمند با یک مسألهای مواجه شده و یک راهحلی را برای حل آن مسأله ارائه کرده است؛ ولی این راهحل، یک راهحل نهایی و همیشگی نیست. اگر همین مسأله را با یادگیرنده یا کودک مطرح کنیم تا خودش در آن مسأله قرار گیرد، ممکن است به همان صورتبندی که دانشمند ساخته بود برسد، یا ممکن است تفکر خلاقش راه بیفتد و بتواند به راهحل دیگری برسد.
امیرحسن موسوی: خب، پس خلاقیت یعنی راهحلهای متفاوت؟
دکتر کریمی: اینجا به این معناست، بله. در اپیزودهای قبلی پادکست شما، وقتی از توماس کون (Thomas Kuhn) و تغییر پارادایم (paradigm shift) میگفتید، به یاد دارید صحبت بر سر چه بود؟ اینکه در یک نظریهی علمی اشکالاتی پیش میآمد، که اول به آن خیلی توجه نمیکردیم و اصطلاحاً زیر سبیلی آن را رد میکردیم! تا اینکه به جایی میرسیدیم که دیگر نمیشد اشکالات را نادیده گرفت، و ناگزیر باید داستان را به هم میزدیم. خب در فلسفه برای کودکان هم آموزش حتما با مسأله شروع میشود؛ یعنی باید نظام فکری کودک را به هم بزنید،
امیرحسن موسوی: یعنی در خلاقیت ما باید یاد بگیریم بزنیم زیر میز؟
دکتر کریمی: برای این سؤال شما باید دوباره برگردم عقب و امکان دارد خیلی پیچیده شود؛ پاسخ این است که نه لزوماً، خلاقیت لزوماً زیر میز زدن نیست. یک جایی اتفاقاً به این نتیجه میرسم راهحلی که دانشمند ارائه داده بهترین راه حل ممکن است، با اینکه ممکن است اشکالاتی هم در این راهحل وجود داشته باشد و چیزهایی از تور دانشمند بیرون مانده باشد؛ ولی فعلاً راهحل بهتری نداریم، و بنابراین من همین را میپذیرم و مشکلم را حل میکنم.
خب، پس متوجه این نکته شدید که گفتیم تفکر خلاق و تفکر نقاد دو روی یک سکهاند؟ یعنی تفکر نقادانه روشن میکند که چه اشکالاتی به فلان دیدگاه وارد است، و وقتی این تور شکافته میشود و میبینیم یک سری چیزها داخلش قرار نمیگیرد، آن وقت یادگیرنده خودش شروع میکند به ساختن، و صورتبندی جدید میسازد.
اجازه بدهید یک مثال بزنم. من اینجا تعدادی کارت دارم با عکس حیوانات و اشیا و اینجور چیزها. وقتی ما دربارهی تقسیمبندی موجودات صحبت میکنیم، که مثلاً حیوانات به پرندگان و پستانداران و غیره تقسیم میشوند، یا گونهها به همین ترتیب؛ اولین چیزی که به ذهن یادگیرنده میرسد این است که گویی این تقسیمبندیها و طبقهبندیها وحی منزل است که از آسمان نازل شده،
امیرحسن موسوی: و انگار در خارج هم وجود دارد و Objective و عینی نگاه می کند،
دکتر کریمی: عینی نگاه میکند، احسنت؛ ولی وقتیکه ما این کارتها را در اختیار کودک قرار میدهیم و از او میخواهیم آنها را طبقهبندی کند و اسمی هم به طبقهبندی اش بدهد، میبینیم که شاید زرافه و دایناسور و لکلک را در یک گروه قرار میدهد، و ممکن است بگوید این دستهی حیواناتی هستند که همه پای بلندی دارند. خب، بر اساس یک معیاری اینها را باهم در یک دسته قرار داده،
امیرحسن موسوی: که الزاماً معیارش همان معیاری نیست که با آن دستهی خزندگان و پرندگان و پستانداران طبقهبندی شده بود،
دکتر کریمی: بله، و اینجا دو تا اتفاق افتاد: اول که متوجه میشود چیزها را طور دیگر هم میشود تقسیمبندی کرد؛ دوم اینکه میفهمد طبقهبندی کار انسان است، ما آدمها چیزها را طبقهبندی کردیم، برساخت انسان است؛ و بنابراین اگر طبقهبندی دچار مشکل شد، میشود آن را با طبقهبندی دیگری عوض کرد.
امیرحسن موسوی: فهم من از خلاقیت این است به جای چهارچوبهایی که کارآمد نیست، میشود چارچوبهای جدیدی ساخت. خلق چارچوبهای جدید یعنی تفکر خلاق، یعنی ما توانایی و مهارت خلق چارچوبهای جدید را برای فهم جدیدی از عالم یا برای یک راهحل جدید داشته باشیم.
دکتر کریمی: و لازمهی این چیست؟ لازمه اش این است که تفکر نقادانه داشته باشید؛ یعنی نقدهایی را که به چارچوب قبلی وارد هست دیده باشید، صورتبندی قبلی را که به مشکل برخورده و جواب نداده دیده باشید؛ پس الان در پی صورتبندی جدیدی باشید.
امیرحسن موسوی: نکتهی خیلی خیلی جالبی ست. من از آقای محسن نامجو نکتهای شنیدم که برای من آموزنده بود. او میگفت بعضی از کارآموزهای موسیقی در حالی که هنوز نتهای اولیه موسیقی را یاد نگرفتهاند، میخواهند Out of the box باشند. و من به ایشان توصیه میکردم که شما بیا box را یاد بگیر تا بعد Out of the box هم بشوی! و این مفهومی است که اتفاقاً شبهعلمیها از آن سوءاستفاده میکنند. میگویند مگر فیزیکدانانان همعصر گالیله (Galileo Galilei) او را مسخره نمیکردند؟ حالا من هم که از انرژیدرمانی حرف میزنم و پزشکان دارند مرا مسخره میکنند، خب من هم مثل گالیله هستم. اینجا مغالطهای که رخ میدهد، آن بخشی از اطلاعات که شاید عامدانه یا ناآگاهانه مخفی میشود، این است که گالیله سرآمد فیزیک ارسطویی بود، و بعد از تسلط بر فیزیک ارسطویی میتوانست یکی از بازیگران آن تغییر پارادایم شود. همینطور دربارهی نیوتن (Isaac Newton) ، که درواقع نمایندهی تغییر پارادایم شناخته میشود. بیشتر افرادی که کارهای بزرگی در علم و تکنولوژی و هنر انجام دادند و تغییرات بزرگی ایجاد کردند، اینطور بودند که به دانش زمان خود تسلط داشتند، و امکان تفکر خلاقانه برای چنین فردی که در بافت و موقعیت (Context) هست مهیا و زمینههای ظهورش پدیدار میشود، و بعد خلاقیت (Creativity) رخ میدهد.
دکتر کریمی: من اتفاقاً همین را همیشه به دانشجوها میگویم. شما از قول محسن نامجو گفتید، من از قول استاد حسین علیزاده میگویم. بزرگداشت ایشان بود در تالار فردوسی دانشکده ادبیات، زمانی که من دانشجو بودم. ایشان را به عنوان سهراب سپهری تار ایران میشناسند. استاد علیزاده دقیقاً همین حرف را زد که: بعضی فکر میکنند که من همینطوری تار را دست گرفتهام و یکدفعه سبک جدیدی به وجود آوردهام؛ اصلاً اینطور نیست. من اگر اصل و چارچوب اولیه را بلد نبودم که نمیتوانستم به قول شما Out of the box باشم. این مسأله هست. حالا شاید در اپیزود بعدی بیشتر توضیح بدهیم، که یکی از اشکالاتی که به تفکر نقادانه وارد میکنند، این است که تفکر نقادانه میخواهد زیر میز بزند و همه چیز را از هم بپاشد؛ نه، اینطور نیست. اتفاقاً یکی از اصول پایهای تفکر نقاد Reasonableness است، عقلانیت و خردورزی است. من بر اساس خردورزی میگویم درست است که این جا اشکالاتی وجود دارد، ولی هنوز این بهترین راه است، این را میپذیرم. بین افرادی که شروع میکنند به تفکر نقاد، یا دانشجویان سال اول فلسفه، زیاد دیده میشود که میخواهد همهچیز را رد کند و زیر میز بزند، مثلاً دربارهی آداب و رسوم؛ اما بعد به تدریج میبیند که در پس همینها هم عقلانیتی وجود دارد. درست است که اشکالاتی دارد؛ اما بودنش بهتر از نبودنش است، حذف اینها میتواند اشکالاتی به وجود بیاورد. داستان «لیزا» این را اینطور نشان میدهد که…
امیرحسن موسوی: «لیزا» هم ترجمه شده؟ من برای شنوندگانی که احیاناً کودکی دارند میپرسم، این کتابها را کجا میتوانند تهیه کنند؟
دکتر کریمی: اینها توسط انتشارات مختلفی چاپ شده، مثلاً تعدادی را انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی چاپ کرده، مثل کتاب «لیزا» و کتاب «پیکسی» از همان مجموعه. کتابی به اسم «لیلا» هم هست که در موقعیتِ فارسی شده آورده شده.
امیرحسن موسوی: ببین سیاوش، اینهمه کار ارزشمند در دانشگاههای ما، پژوهشگاههای ما و شرکتهای تکنولوژی ما در حال انجام است؛ ولی ما به اینها توجه نداریم، بعد به سراغ مهملات میرویم و آنها را بهعنوان دستاوردهای ایرانی تبلیغ ( promot) و برجسته میکنیم، و اگر هم نقدی وارد کنیم، گفته میشود که شما خودکم بین هستید. کاری که دکتر کریمی و همکاران ایشان در پژوهشگاه علوم انسانی در حوزه فبک انجام میدهند، یکی از کارهای پیشرو است که بهشدت موردنیاز جامعه است، و با همهی استانداردهای پژوهشی، کاری باکیفیت محسوب میشود، علم نافع تولید میکند، برای حل مسألهای که نه تنها در ایران، بلکه حتی در جوامع بیشتر توسعه یافته هم مشکل جامعه است. ولی متأسفانه اینها در رسانههای ما برجسته (bold) نمیشود، و رسانه ملی ما به جای آن به سراغ «زندگی پس از زندگی» میرود.
بخش چهارم: تفکر مراقبتی، تفکر مشارکتی، حلقهی کندوکاو، معرفی کتابها و مؤسسهها
امیرحسن موسوی: در مورد مثال «لیزا» میگفتید…
دکتر کریمی : بله ، میگفتم که چه تصوری در رابطه با تفکر نقادانه وجود دارد. در داستان لیزا معلمی هست، که همان تصوری را که از مخرب بودن تفکر نقاد وجود دارد نشان میدهد. تصور اینکه تفکر نقاد انگار میخواهد همه چیز را خراب کند و با همه چیز مخالفت کند و غر بزند و …معلم چنین آدمی است. او میگوید بیایید نقد کنید، مدرسه را نقد کنید، کتابهای درسیتان را، حتی دیوارهای مدرسه را، دستشوییها را ، همه چیز را نقد کنید. بچهها با هم جلسه میگذارند و به این نتیجه میرسند که ما جایی نقد میکنیم که مسألهای وجود دارد، یک مشکلی (problem) هست. وقتی مشکلی نیست ما چه چیز را نقد کنیم؟ نقد بعد از مشکل به وجود میآید. همیشه به دانشجوها این را میگوییم که مشکل (problem) مثل سر کوه یخ است، وقتی این کوه یخ بالا میآید به پرسش (question) و کندوکاو منجر میشود. بنابراین وقتی یک چیزی دارد کار میکند و مشکلی با آن نداریم، اینجا نقد هم معنی ندارد. یا حتی مشکلی هم داریم؛ ولی فعلاً این بهترین راه حل است، پس با آن کنار میآییم، و از آن استفاده میکنیم. این عقلانیت بشر است و همیشه همینطور بوده است. بنابراین، اصلا اینطور نیست که تفکر نقاد بخواهد زیر میز بزند و آدم یاغی تربیت کند.
امیرحسن موسوی: متوجه شدم. بسیارخب، ما در مورد تفکر خلاقانه صحبت کردیم. درباره دو واژه کمتر شناخته شدهی تفکر مشارکتی و تفکر مراقبتی هم توضیحی بفرمایید.
دکتر کریمی: تفکر مراقبتی یا Caring thinking یک تاریخچهای دارد، که در ابتدا لیپمن هم خیلی مانوری روی آن نمیداد و از این مفهوم استفاده نکرده بود. مثلاً در کتاب thinking in education اول تفکر مراقبتی را استفاده نکرده بود و در ویرایشهای بعدی آن را وارد کرد.
یکی از جنبههای تفکر مراقبتی آن چیزی است که که خودمان هم دیدهایم: دانشمندانی که علم بسیاری دارند، ولی به جای اینکه در خدمت بشر و برای کمک به بشر باشند، جنبههای اخلاقی و همدلی را در نظر نمیگیرند و اینها را فراموش میکنند. لیپمن به این نتیجه رسید که صرف تفکر نقادانه بهتنهایی یا حتی با تفکر خلاقانه، نمیتواند شهروند خوبی را که مد نظر لیپمن هست بسازد. ممکن است فردی دانشمند باشد و در تفکر نقادانه و خلاقانه هم خوب باشد؛ ولی در عینحال آدم خوبی نباشد، شهروند خوبی نباشد.
این یک جنبه از تفکر مراقبتی بود. جنبهی دیگرش این است که اگر شما به عواطف و احساسات نپردازید، اصلاً آموزش و یادگیری شکل نمیگیرد. هرچه ما در آموزش جلو رفتیم، بیشتر به این نتیجه رسیدیم. ببینید. یک زمانی تصور ما از آموزش این بود که کافی است معلم یک درس فقط متخصص آن رشته باشد، و سر کلاس فقط همان درس را تدریس کند. نیازی به جنبه انسانی نیست، الگو بودن برای کودک اصلاً مهم نیست، و الگو را کودک باید جای دیگری بگیرد؛ بعد کمکم به این نتیجه رسیدیم که چنین چیزی شدنی نیست. کودک اتفاقاً از معلمی زیستشناسی یاد میگیرد که از او خوشش میآید! کودک با معلمی میجوشد که اخلاق خوبی دارد، و از طریق اخلاق و رفتار معلم ارتباط برقرار می کند.
امیرحسن موسوی: من یادی کنم از معلم فیزیک خودم، آقای ایرجی، که من بهدلیل ایشان در دورهی لیسانس رفتم فیزیک خواندم!
دکتر کریمی: بله از طریق رابطهی عاطفی که با معلم برقرار شد، دقیقاً. در برنامهی فلسفه برای کودکان معلم دوباره برای دانشآموزان همان نقش اسوه و الگو بودن را پیدا میکند، که اگر شما میخواهید تسهیلگر باشید، باید بتوانید خودتان خوب فکر کنید، انسانی باشید که عقلانی عواطف بورزید و نیز عواطف عقلانی داشته باشید. جملهای بخوانم از لیپمن که میگوید:
We need to make reasoning more emotional and emotions more rational
باید کاری کنیم که عقلانیت ما عاطفیتر شود و عواطف ما عقلانیتر شود. این دو درواقع حتماً باید با هم باشند و جدا نشوند.
و باز یک جنبهی دیگری هم در تفکر مراقبتی هست. ما کمکم توجهمان را نسبت به چیزهایی که داریم از دست میدهیم. وقتی من به این نتیجه برسم که مثلاً این موبایل مال من شده، دیگر مراقبت و توجهم از آن سلب میشود. مثال دیگرش در زندگی زناشویی است. انگار که من وقتی چیزی را دارم دیگر خیالم راحت است و دیگر توجه نمیکنم. تفکر مراقبتی میخواهد این یادآوری را کند که شما باید مدام تفکر مراقبتی داشته باشید، و وقتیکه با همدیگر حلقهی کندوکاو را تشکیل میدهید در کلاس، باید حواستان به حفظ آن باشد، باید حواست به احترام به دوستت باشد، حواست به احساسات و عواطف دوستت باشد، چون داری دیدگاه خودت را در دوستت بازتاب میدهی. میخواهم به آن چیزی که win_win (برد_برد) مینامیم دقت کنید. در آموزش و پرورش سنتی من در صورتی میبرم که شما ببازید؛ ولی اینجا من در صورتی میبرم که شما هم ببرید. چرا؟ چون من برای بازتاب دیدگاه خودم و برای فاصلهگرفتن از باورهای خودم به شما احتیاج دارم. هرچه شما بالاتر بروید، من هم بالاتر میروم. هرچه شما نقد بهتری از من ارائه کنید و از دید شخص ثالث به من، دید بهتری از باورهای من بدهید، من بیشتر رشد میکنم. بنابراین یعنی من برای رشد خودم مجبورم شما را هم رشد بدهم. و این پایهی تفکر مراقبتی است.
امیرحسن موسوی: فهم اینکه دیگرانی غیر از من هم هستند، و رشد من در گرو رشد آنهاست.
خب آقای دکتر، و مورد چهارم: تفکر مشارکتی ( Cooperative thinking)
دکتر کریمی: خیلی کوتاه بگویم دربارهی تفکر مشارکتی. چیزی هست که واقعاً خود ما هم در آن ضعف داریم، و احساس میکنیم که ما کار تیمی بلد نیستیم. اما در برنامه فلسفه برای کودکان ما یک پیشفرض داریم، که این مهارتهای چهارگانه ذاتی نیستند؛ بلکه همه اکتسابی هستند، یعنی همهی این مهارتها قابل ارتقا هستند. این گونه نیست که کودک از بطن مادرش که متولد شده تفکر نقادانه یا خلاقانه را داشته باشد. امکان دارد انسانهای مختلف قابلیتهای مختلفی داشته باشند؛ ولی ما اعتقاد داریم که روشهایی برای رشد دادن تفکر مشارکتی وجود دارد و باید برای ارتقای آن از کودکی و در مدرسه راه و روش هایی شکل بگیرد.
حالا همهی اینها را که کنار هم بگذاریم، به این نتیجه میرسیم که برنامهی فلسفه برای کودکان میخواهد بهصورت ماکتگونه، زندگی عینی بچهها را در قالب داستان یا انیمیشن یا موقعیتهای عینی _که بچهها در آن سن مواجه هستند_، به میان آورد، و از دل آنها این امکان فراهم شود که بچهها، خودشان سؤالات فلسفی را که همیشه برایشان مطرح میشود مطرح کنند، و بعد به کمک یک تسهیلگر آن را پیش ببرند، و inquiry (کند و کاو) کنند. مفهوم inquiry را بیشتر توضیح خواهم داد. inquiry به صورت جمعی هم باید انجام شود. یک اصطلاحی داریم: حلقهی کندوکاو، Community of inquiry ، این دو تا اصطلاح بسیار مهم است؛ یعنی حتماً باید بهصورت جمعی باشد و inquiry هم باشد. inquiry را ما «پژوهش» ترجمه نکردیم، چون بهمحض شنیدن کلمه پژوهش بچهها یاد کپی کردن از ویکیپدیا میافتند! بنابراین معادل inquiry را «کند و کاو» گذاشتهایم.
خلاصهاش این است که منِ معلم به همراه بچهها سوار یک کشتی میشویم تا دنبال حل یک مسألهای برویم. من هم برای آن مسأله یک جوابی دارم؛ ولی جواب خودم را تحمیل نمیکنم. جواب من هم میتواند یکی از جوابهای ممکن به آن مسأله باشد. با هم درون یک کشتی هستیم و حرکت میکنیم. من به عنوان تسهیلگر البته به لحاظ مهارتی برتر هستم؛ ولی به لحاظ محتوایی که در پاسخ مسأله میگویم با بقیه فرقی نمیکنم. به تسهیلگر آموزش داده میشود که پاسخ خود را نگوید، چون او همچنان اقتدار و اتوریته authority دارد، و به محض اینکه جواب خود را بگوید، بچهها فکر میکنند جواب آخر همان است. معلم در این فرایند، علاوه بر اینکه به مسألهای که در زندگی کودک مهم و تأثیرگذار است میپردازد، همزمان در دل بررسی یک موقعیت عینی از زندگی، آن مهارتهای چهارگانه را هم پرورش میدهد. یکپارچگی (Integrity) بسیار مهم است. لیپمن میگوید اگر یک فرازمینی قصد کند انسانهای روی زمین را نابود کند، یکی از راههایش میتواند این باشد که کاری کند که برای بچهها چیزی که در مدرسه یاد میگیرند اولاً برایشان معنادار نباشد و ثانیاً بین خود این دروس هم رابطهای نباشد. مثلاً اگر در کلاس فیزیک بپرسد که غیر از قانون در فیزیک، در درس مطالعات اجتماعی هم به ما دربارهی قانون گفتهاند، این قانون به آن قانون چه ربطی دارد؟ و معلم به او بگوید ما اینجا از این سؤالات نداریم و فقط متن کتاب را کار میکنیم؛ یعنی برای بچهها ربطی بین این جزایر وجود ندارد. و لیپمن میگوید اگر این اتفاق افتاد مطمئن باشید که آن نسل نابود میشود، و شما میبینید که همه این نشانهها را ما داریم.
امیرحسن موسوی: خیلی عالی بود، من خیلی لذت بردم، و ممنونم از اینکه مهمان ما بودید. بهعنوان سؤال آخر، برای پدر و مادرهایی که به این حوزه علاقهمند شدند، آیا در کشور ما مراکزی برای ترویج چون فعالیتهایی برای کودکان وجود دارد؟ یا احیاناً منابعی وجود دارد؟
دکتر کریمی: در ابتدا هم پرسیدید و من فراموش کردم بگویم که برنامه فلسفه برای کودکان به یک معنایی به آموزش و پرورش ما هم وارد شده است.
امیرحسن موسوی: چه خبر خوبی!
دکتر کریمی: بله، درس «تفکر و پژوهش» و «تفکر و سبک زندگی» که در پایههای ششم و هفتم و هشتم کتاب درسی دارد. ولی اشکالاتی دارد که من در مقالاتی به اشکالاتش پرداختهام. و متأسفانه، مثل همه دروس دیگر، در باتلاق آموزش و پرورش ما بلعیده شده است؛ یعنی درسی که قرار هست تفکر را به بچهها یاد دهد، یا در مدارس به آن توجه نمیشود، یا اینکه تازگی دیدم برایش کتاب سؤالات و کمک آموزشی نوشته شده! و البته مربی کارآزموده هم در ایران کم داریم برای این دروس، و غالباً به عنوان یک درس فرعی و کم اهمیت هست. ما این درس را یک پنجرهی خوب میدانیم؛ اما متأسفانه به آن بها داده نمیشود.
در ایران مؤسساتی هستند که دورههای خاص برنامه فلسفه برای کودکان را برگزار میکنند. از جمله پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی چندینسال است که کارگاههای تربیت مربی فلسفه برای کودک را برگزار میکند،
امیرحسن موسوی: شرکت در این دورهها برای عموم آزاد است؟
دکتر کریمی: بله، برای عموم آزاد است؛ ولی غالباً دانشجویان رشتههای علوم تربیتی، فلسفه، و فلسفهی تعلیم تربیت شرکت میکنند.
امیرحسن موسوی: ولی چنین پیشنیازی لازم ندارد؟
دکتر کریمی: پیشنیاز لازم ندارد و اتفاقاً پدر و مادرها هم شرکت میکنند.
امیرحسن موسوی: و از چه طریقی میتوانند شرکت کنند؟
دکتر کریمی: در سایت پژوهشگاه قسمت آموزشهای تخصصی و آزاد، همیشه پوستر دورههای جدید قرار میگیرد.
امیرحسن موسوی: و دربارهی کتابهایی که در حوزهی فلسفه برای کودکان به فارسی ترجمه شده هم توضیحی بدهید.
دکتر کریمی: این کتابها چند دسته هستند. یک سری کتابهای آکادمیک که برای پژوهشگران است. یک سری کتابهای آموزش تسهیلگر است برای راهنمای معلمی که قرار است سر کلاس برود. و یک سری هم کتابهایی است برای استفادهی معلم در کلاس.
امیرحسن موسوی: و یک سری کتاب هم احتمالاً برای خود کودک باید باشد؟
دکتر کریمی: بله همان دسته سوم که برای استفاده در کلاس بود مخصوص کودک است. البته غالباً ما در برنامهی فلسفه برای کودکان معتقدیم که Community جزو ذات این برنامه است و این مبنا دارد؛ یعنی شما میخواهید تفکر مستقل را به بچهها یاد بدهید، ولی بنا بر اصول معرفتی فبک _که به روانشناسی ویگوتسکی (Lev Vygotsky) برمیگردد و توضیحش خارج از حوصلهی این مجال است_ ، تفکر مستقل هم از طریق تفکر با دیگران قابل رشد است. و این یک پارادوکس زیباست.
امیرحسن موسوی: بله، در حوزههای مختلف علوم اجتماعی هم گفته میشود که ما فردیت خود را هم در جمع میتوانیم درک کنیم.
دکتر کریمی: دقیقاً در فبک هم روی همین تأکید میشود. اگر میخواهید تفکر مستقل کودکان را تقویت کنید، راهش این نیست که کتابهای فبک را بهش بدهید تا خودش تنها بخواند؛ بلکه باید با کودکان دیگر در حلقهای باشد و کودک با جمع تعامل کند. بنابراین اصل این برنامه در جمع است؛ ولی به والدین پیشنهاد میدهیم که حتی دو_سه نفره در خانه هم میتوانند این کتابها را جمعخوانی کنند و گفتگو کنند.
انتشارات «کرگدن» کتابهای خوبی در این زمینه دارد، مثل کتابهای آقای دکتر ناجی _همکار من در پژوهشگاه_. بسیاری کتابها در پژوهشگاه علوم انسانی چاپ شده. و انتشارات دیگری هم هست به نام انتشارات «شهرتاش»، که بهصورت تخصصی در زمینهی فلسفه برای کودکان فعال است. که والدین هم میتوانند تهیه و استفاده کنند.
امیرحسن موسوی: خیلی ممنونم از شما، صحبت بسیار ارزشمندی بود، من خیلی لذت بردم و یاد گرفتم. امیدوارم که شنوندههای عزیز هم از حضور شما بهره برده باشند.
دکتر کریمی: من هم خیلی خوشحال شدم از بودن با شما و سیاوش عزیز.